یادی از حاجی
ابوذر خجالت داره واقعا. اینهمه دم از محمد ابراهیم همت زدن و فراموش کردن ؟
حاجی تو رو خدا ببخش.
یادی از حاجی بکنیم و نفسی تازه .
مدت زیادی بود بعضی از بسیجیها که عاشق حاجی بودند او را ندیده بودند. یکهو خبردار میشن که حاجی داره می ره همین الان تو ستاد لشکر. می ریزن دورش. همچی دورش حلقه می زنن که بچه های ستاد لشکر حاجی رو به زور از دست بچه های گردانها در می آرن . یکی از بچه های گردان رو می کنه از پشت در به بچه های ستاد می گه : بی انصافها . همیشه شما می بینیدش یک بار هم بذارید ما ببینیمش . مگه چی میشه ؟ شماها از بس دیدیدش دلتون براش تنگ نمیشه . ما چیکار کنیم که نمی بینیمش ؟...:(
وقتی که با زحمت هرچه تمامتر حاجی را از لابلای دستان بچه ها بیرون می آورند و به درون ستاد لشکر می کشند می بینند حاجی دست چپیش را گرفته و با خنده دردآلودی می گوید بی انصافها شصتم را شکستند:))
این عکس را حتما دیده اید . ماجرا مربوط به همین آسیب دیدگی حاجی است.